بابا و دخترش

بابا و دختراش

Wednesday, March 20, 2002

شماره 219: کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود



کـنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود
بنـفـشـه در قدم او نهاد سر به سجود
بـنوش جام صـبوحي به ناله دف و چنـگ
بـبوس غبغـب ساقي به نغمه ني و عود
به دور گل منشين بي شراب و شاهد و چنگ
کـه هـمـچو روز بقا هفته‌اي بود معدود
شد از خروج رياحين چو آسـمان روشـن
زمين بـه اخـتر ميمون و طالع مـسـعود
ز دسـت شاهد نازک عذار عيسي دم
شراب نوش و رها کـن حديث عاد و ثـمود
جهان چو خلد برين شد به دور سوسن و گل
ولي چه سود که در وي نه ممکن است خلود
چو گـل سوار شود بر هوا سـليمان وار
سـحر کـه مرغ درآيد بـه نغـمـه داوود
بـه باغ تازه کـن آيين دين زردشـتي
کـنون کـه لالـه برافروخـت آتش نمرود
بـخواه جام صـبوحي بـه ياد آصف عـهد
وزير ملـک سـليمان عـماد دين محـمود
بود کـه مجلـس حافظ به يمن تربيتـش
هر آن چه مي‌طلبد جملـه باشدش موجود

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

چلچله ها شاد باشيد شادي کنيد فردا بهاره:



چلچله ها شاد باشيد شادي کنيد فردا بهاره. اين يه روز هم ميگذره و زمستون هم تموم ميشه. فردا که بهار بياد برف ها آب ميشند گلها وا ميشند شکوفه ها درمي آند آسمون آبي ميشه آبي آبي .
بچه ها لباسهاي نو شونو ميپوشند عيدياشونو به هم نشون مي دند دست همو مي گيرند با هم شادي ميکنند . شما هم پاشيد غم و غصه ها رو از خونه جارو کنيد دلتنگي ها و کينه ها رو از وجودتون بشوريد و بيرون کنيد.چرک و ناپاکي رو از لباساتون پاک کنيد بگذاريد همه ببينند چقدر پاکي و قشنگي خوبه . پنجره ها رو باز کنيد بزاريد بوي بهار بياد و دلها تون زنده کنه . ياد تون باشه فردا عمو نوروز مي اد . بيدار بشينيد تا شما رو ببينه. عيديتون رو هم ازش بگيريد. يادتون نره سر سفره وقتي مادر بزرگ داره دعاي تحويل سال رو مي خونه شما هم باهاش بخونيد :

يا مقلب القلوب و الابصار،
يا مدبر الليل و النهار،
يا محول الحول و الاحوال،
حول حالنا الى احسن الحال




| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Tuesday, March 19, 2002

خبر خوبي كه امروز شنيدم اينكه وبلاگ دوست نديده ام محمد (وبلاگ شفا) دوباره مشغول نوشتن شده و فعلا به قول خودش اجاره نشين وبلاگ نيلوفر آبي است.
چلچله ها تا آمدن بهار فقط 2 روز ديگه مونده

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Thursday, March 14, 2002

ديروز به اندازه چند روز حرف زدم براي امروز فقط اين را آوردم:
چلچله ها تا آمدن بهار فقط 7 روز ديگه مونده

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Wednesday, March 13, 2002

اين بلاگر باز هم رفته هواخوري . فعلا اين متن رو ويرايش نشده مي بينيد . البته اگه ببينيد. تا بعدا ويرايشش کنم.
چلچله ها تا آمدن بهار فقط 8 روز ديگه مونده

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

يک بحثي امسال در مورد عيد نوروز و تقارن اش با دهه اول محرم درگرفته که تا به حال هرچي سعي کردم راجع به اش چيزي ننويسم ديدم نمي شه.اين بحث به خودي خودش بحث ريشه داري نيست اما تبعات و نتايجي داره که کمي من را نگران مي کنه. تا حالا چند تا از دوستان ازجمله باباي ژينا,سالک و حامد آقا دربارش مطلب نوشتند.
ادعا نمي کنم که صددرصد حق با منه ولي خوب اين هم يک نظره! تا اينجا هم به اشکالي در موردش برنخوردم اگه شما نظري درموردش داريد خوشحال مي شم بشنوم. بهتر اول با تعريف مسأله شروع کنم. از ديد خيلي ها عيد نوروز يک کارناوال شاديه که هر سال اول بهار راه مي افته و 10-15 روزي هم تعطيله و بعدش کار و شروع دوباره زندگي.از ديد خيلي ها محرم ياد آور سوگواري و عزاداريه براي از دست دادن امام برحقي که نوادهء پيغمبر بود و در جنگي نابرابر بدست دشمنان خدامظلومانه شهيد شد و خاندانش هم متحمل رنج و تعب شدند.اگر کسي متعلق به يکي از اين دو دسته باشد (با کمي تسامح و تساهل البته ) در حاليکه در دسته ديگر نيست يا اصلا جزو هيچکدوم نيست قاعدتا نبايد امسال مشکلي هم داشته باشد . پس اصلا نيازي به توضيحات من نداره. . اما مشکل سر اون گروهيه که جزو هر دو دسته اند آنوقت مسأله اينکه چطور مي شه هم شادي کرد و هم عزاداري کرد؟ چندتايي از دوستان راه حلهايي دادند( که البته راه حل من نيست و من فقط اينجا مي آرمشون که بحث کامل بشه) از جمله اينکه بيايد اين دوتا موضوع رو سبک و سنگين کنيد و بين اونها يکي رو به دليلي که خودتون قبول داريد انتخاب کنيد تا سال ديگه که مشکل حل بشه.يا اينکه لازم نيست اون يکي رو که انتخاب نکرديد حذف اش کنيد بلکه فقط يک کمي کمرنگترش کنيد. و راه حلهاي ديگه اي که اگه بخواهيم طبقه بنديشون کنيم توي اين گروه جا ميگيرند. اما اون تبعاتي که گفتم منو نگران کرده چيه؟
هرکدوم از اين دو گروه سعي ميکنند براي مهمتر جلوه دادن گزينه خودشون دلايلي رو نشون بدهند مثلا اينکه محرم يک ماه مقدسه و شادي کردن در اون حرامه و براي اين حرف هم دلايلي از افرادکوچيک وبزرگ چه واعظ محله و چه روايت هاي پيغمبر و امامان دارند. اما گروه ديگه که فکر مي کنند نوروز يک عيد ملي ايراني هاست تاکيدشون روي مليت و هويت ايراني ماست . پس فکر مي کنند نبايد اين عيد باستاني به خاطر دلايل ديگه حذف و نابود بشه. بلکه بايد اون رو تقويت کرد حتي اگه چيزهاي ديگه رو مسکوت گذاشت يا به بعد موکول کرد.. تا اينجا رو به عنوان مقدمه گفتم تا اين سوال رو بپرسم.: اين افرادي که طبق تعريف اول مسأله هم اعتقادات مذهبي دارند و هم اعتقادات ملي آيا تا حالا با خودشون فکر کردند که دارند هويت ملي و هويت مذهبي خودشون رو روبروي هم قرار مي دهند ؟ و سنگ بناي اين تفکر باطل رو مي چينند که يا بايد ايراني بود و يا اسلامي؟
اما نظر من
: من فکر مي کنم هر دو گروه در بيان عقايدشون يا در درک عقيده مخالفشون کمي افراطي عمل کردند و سعي نکردند واقعيت رو اونطوري که هست ببينند.مثلا در تعريف عيد نوروز فقط اون اخباري مطرح شده که ريشه جشن رو به آيين ميترايسم يا زرتشت بر مي گردونه در حاليکه من هيچ سند و مدرکي نديدم که بگه در اوستا عيد نوروز تقديس شده يا لصلا تعريف شده باشه. اگه شما سندي داريد من مشتاق ديدنشم.بلکه روايت هايي هست که اصل و ريشه نوروز رو به زمانهايي خيلي قبلتر از زرتشت مي رسونه. که سعي مي کنم بعضي هاشون رودر تکميل اين بحث بيارم ولي فعلا به همين يکي بسنده مي کنم که هم معروفه و هم کامل:
معلى‏بن خنيس از امام صادق (ع)، روايتى را نقل كرده كه در آن ضمن بزرگداشت نوروز، وقايع مختلف تاريخى برنوروز منطبق شده است. ترجمه روايت‏يادشده از اين قرار است:
معلى بن خنيس گويد: در روز نوروز بر امام صادق عليه‏السلام وارد شدم، ايشان فرمودند كه آيا اين روز را مى‏شناسى؟
عرض كردم: فدايت گردم اين روز، روزى است كه غير عربها (ايرانيان) آن را گرامى داشته و به يكديگر هديه مى‏دهند، امام صادق، عليه‏السلام، فرمودند: قسم به خانه عتيقى كه در مكه هست اين (تعظيم و هديه دادن) ريشه طولانى و قديمى دارد و براى تو آن را توضيح مى‏دهم تا از آن مطلع شوى، گفتم: اى آقاى من چنانچه اين مطلب را از تو بياموزم براى من بهتر از زنده شدن مردگانم و مردن دشمنان من است. حضرت فرمود: اى معلى! نوروز، روزى است كه خداوند در آن از بندگان خويش ميثاق گرفت كه جز او را عبادت و پرستش نكرده و به او شرك نورزند و به فرستادگان و پيامبرانش و نيز ائمه هدى ايمان بياورند. نوروز اولين روزى است كه خورشيد در آن طلوع كرد و باد در آن وزيدن گرفت و در آن روز درخشندگى زمين خلق شد. نوروز روزى است كه كشتى نوح بر كوه جودى كناره گرفت و نوروز روزى است كه افرادى كه از خانه‏هاى خود خارج شده و به آزمايش الهى از دنيا رفتند، مجددا به دنيا بازگشتند. در اين نوروز است كه جبرئيل بر پيامبر اكرم، صل‏الله‏عليه‏وآله، نازل شد و درست در همين روز است كه پيامبر اسلام، حضرت على را بر شانه خود گذاشت تا او بتهاى قريش را از بيت الحرام پايين كشيد و آنها را درهم شكست.
نوروز روزى است كه پيامبر به اصحابش دستور داد تا در مورد خلافت و ولايت مؤمنان با حضرت على عليه‏السلام بيعت كنند و در همين نوروز بود كه پيامبر، صل‏الله‏عليه‏وآله، على، عليه‏السلام، را به سوى جنيان فرستاد براى او از آنان يعت‏بگيرد. نوروز روزى است كه براى حضرت على بيعت مجدد گرفته شد و نوروز روزى است كه حضرت على، عليه‏السلام، بر اهل نهروان پيروز شد و ذوالثديه را كشت و نوروز روزى است كه قائم ما در آن روز ظاهر مى‏گردد و بالاخره نوروز روزى است كه قائم ما در اين روز بر دجال پيروز مى‏شود و او را بر زباله‏دان كوفه آويزان مى‏كند و هيچ نوروزى نيست مگر آنكه ما در آن روز توقع ظهور حضرت حجت، عجل‏الله‏تعالى‏فرجه‏الشريف، را داريم چرا كه اين روز، از روزهاى ما و شيعيان ما است كه عجم (ايرانيان) آنرا گرامى داشته ولى شما آنرا ضايع نموديد ...
در مورد محرم هم همينطور نه فقط من بلکه افراد بسيار مطلع تري از من مثل مرحوم مطهري اعتقاد دارند که ما در مورد امام حسين و واقعه کربلا خيلي جا ها راه رو به خطا رفتيم . خود شما قضاوت کنيد آيا فضيلت مراسم عاشورا فقط به گريه انداختن مردم به خاطر آتش زدن خيمه ها يا بستن آب به روي اهل بيت يا قتل فجيع علي اصغر و يا موضوعات ديگري که مورد استفاده وعاظ محترم است؟ ويا فلسفه قيام امام حسين در چيز ديگري است؟ البته شايد من و خيلي هاي ديگر از درکش ناتوان باشيم. مثلا شما چند نفر روضه خواني رو مي شناسيد که اگربه اونها بگوييد براي ما روضه بخوان ولي برو مزدت رو از خود امام بگير دعوتتان رو اجابت کنند.هستند ولي زياد نيستند. آيا تا به حال کسي برايتان گفته قيام حسين پيروز بود ؟ يا همه اصرار به سوگواري در شهادت اش دارند ؟ چطور است از زبان خود امام بشنويم:
....وَخِرْلى فى قَضآئِكَ وَبارِكْ لى فى قَدَرِكَ حَتّى لا اءُحِبَّ تَعْجيلَ ما

و در سـرنـوشـت خود خير برايم مقدر كن و مقدراتت را برايم مبارك گردان تا چنان نباشم كه تعجيل آنچه را

اَخَّرْتَ وَلا تَاْخيرَ ما عَجَّلْتَ اَللّهُمَّ اجْعَلْ غِناىَ فى نَفْسى وَالْيَقينَ


تـو پـس انـداخته اى بخواهم و نه تاءخير آنچه را تو پيش انداخته اى خدايا قرار ده بى نيازى در نفس من و يقين



وَانْصُرْنى عَلى مَنْ ظَلَمَنى وَاَرِنى فيهِ ثارى وَمَـاءرِبى وَاَقِرَّ بِذلِكَ

و ياريم ده بر آنكس كه به من ستم كرده و انتقام گيرى مرا و آرزويم را درباره اش به من بنمايان

عَيْنى اَللَّهُمَّ اكْشِفْ كُرْبَتى وَاسْتُرْ عَوْرَتى وَاْغْفِرْ لى خَطيَّئَتى

و ديده ام را در اين باره روشن كن خدايا محنتم را برطرف كن و زشتيهايم بپوشان و خطايم بيامرز
وَاَنْتَ مُؤَيِّدى بِالنَّصْرِ عَلى اَعْدآئى وَلَوْلا نَصْرُكَ

مـن از رسـواشـدگـان بودم و تويى كه به يارى خود مرا بر دشمنانم يارى دهى و اگر نبود يارى تو

اِيّاىَ لَكُنْتُ مِنَ الْمَغْلُوبينَ يا مَنْ خَصَّ نَفْسَهُ بِالسُّمُوِّ وَالرِّفْعَةِ

من مغلوب شده بودم اى كه مخصوص كرده خود را به بلندى و برترى

...يا مَنْ دَعَوْتُهُ

مـرا بـه ايـمـان هـدايـت كـرد پـيـش از آنـكـه بشناسم طريقه سپاسگزارى نعمتش را اى كه خواندمش
مَريضاً فَشَفانى وَعُرْياناً فَكَسانى وَجـائِعاً فَاَشْبَعَنى وَعَطْشانَ....

در حـال بـيمارى و او شفايم داد و در برهنگى و او مرا پوشاند و در گرسنگى و او سيرم كرد و در تشنگى

فَاَرْوانى وَذَليلاً فَاَعَزَّنى وَجاهِلاً فَعَرَّفَنى وَوَحيداً فَكَثَّرَنى وَغائِباً

و او سـيـرابـم كـرد و در خـوارى و او عـزتـم بخشيد و در نادانى و او معرفتم بخشيد و در تنهايى و او فزونى جمعيت به من داد

فَرَدَّنى وَمُقِلاًّ فَاَغْنانى وَمُنْتَصِراً فَنَصَرَنى وَغَنِيّاً فَلَمْ يَسْلُبْنى

و در دورى از وطـن و او بـازم گـردانـد و در نـدارى و او دارايـم كـرد و در كـمك خواهى و او ياريم داد و در ثروتمندى و او از من سلب نفرمود

وَاَمْسَكْتُ عَنْ جَميعِ ذلِكَ فَابْتَدَاَنى فَلَكَ الْحَمْدُ وَالشُّكْرُ يا مَنْ

و (هـنـگـامـى كـه ) از هـمـه ايـن خواسته ها دم بستم تو آغاز كردى پس از آن تو است حمد و سپاس اى كه

اَقالَ عَثْرَتى وَنَفَّسَ كُرْبَتى وَاَجابَ دَعْوَتى وَسَتَرَ عَوْرَتى وَغَفَرَ

لغـزشـم را ناديده گرفت و گرفتگى را از من دور كرد و دعايم را اجابت فرمود و عيبم را پوشاند و گناهانم را آمرزيد

ذُنُوبى وَبَلَّغَنى طَلِبَتى وَنَصَرَنى عَلى عَدُوّى وَاِنْ اَعُدَّ نِعَمَكَ

و به خواسته ام رسانيد و بر دشمنم يارى داد و اگر بخواهم نعمتها

وَمِنَنَكَ وَكَرائِمَ مِنَحِكَ لا اُحْصيها يا مَوْلاىَ اَنْتَ الَّذى مَنَنْتَ اَنْتَ...

.من ديگر حرفي براي گفتن ندارم جز اينکه اگرخداوند مقدر کرد که امسال درختان شکوفه نياورند و گلهاي بهاري سبز نشوند من هم بزرگداشت نوروز را نميگيرم

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Tuesday, March 12, 2002

سالها پيش انوقت ها که کمي بچه تر بودم بهترين دوراني که داشتم عيد بود و تعطيلات عيد. يادمه که بيشتر اون سالها دم دماي عيد که مي شد يک چيزي توي دلم خوشي رو مي آورد و سرزندگي. نمي دونستم چي بود ولي خيلي دنبالش گشتم حتي تو قصهء عمو نوروز. نمي دونستم اين حامل خوشي همون عمو نوروزيه که ننه سرما منتظر ديدنشه يا پرستو ها و چلچله ها اند. شايدم بنفشه ها و سنبل ها وشب بوهايي اند که بابا خريده بود يا داشت توي باغچه حياط مي کاشت. عطر اون گلها با عطر شيريني هاي خانگي مادر و مادر بزرگ چيزهايي نيست که از يادم بره. وقتي مادر سمنو مي پخت پدرم کمک اش مي کرد تا شيرهء گندم هاي سبز شده را بگيره. مادر بزرگم داشت داشت خمير کماج و شيريني ها رو درست مي کرد گاهي هم شعر سمنو پزي نسيم شمال رو برامون مي خوند "ننه جان من سمنو مي خواهم . يار شيرين دهنو مي خواهم...." من اون شيريني ها رو خيلي دوست داشتم. قطاب و نون برنجي و نون گردويي ها که گرم گرم مي خورديمشون . اما شادي و خوشحالي من علت ديگه اي داشت. يادمه بيشتر اون سالها عيد رو ميرفتيم شمال خونه مادر بزرگم يک جايي اطراف لاهيجان. چقدر خوشحال مي شد اون پيرزن. يادمه يک شب .شب چهارشنبه سوري رسيديم اونجا همون ديروقت شب برامون آتيش درست کرد تا از روش بپريم. آخه آخر سال بدون چارشنبه سوري شگون نداشت. سرخي و گرمي شعله هاي آتيش آن شب با مزه پلويي که فردا برامون روي هيزم مي پخت يادم نميره. اما اونها هم همهء اون چيزي نبود که براش خوشحالي مي کرديم. حتي هم بازي شدن با پسر عمه ها و دختر عمه ها اون موضوعي نبودکه دنبالش مي گشتم حتي همبازي شدن با اون دختر عمه اي که از همه به من نزديکتر بود همونکه هرسال عيد با هم بوديم همونکه هنوز گرمي دست هاشو يادمه وقتي با عصبانيت دست شو توي دستم گرفته بودم . همون شبي که دنبال بادکنکش دويده بود وسط خيابون . از دست اش عصباني بودم يادمه .اين رو خوب يادمه .اون موقع من هنوز شيش سالم نشده بود اما اون مدتي بود که پنج سالگي رو تموم کرده بود. قيافه متعجب اش يادمه همون چشم ها گرد بهت زده و همون دهن نيمه باز. اونها رو يادمه چون سالها دنبال اونها گشتم . سالها دنبال دختري مي گشتم که اون نشوني ها رو داشته باشه . . هيچوقت خوشحال تر از اون موقعي نبودم که اونها رو پيدا کردم . همون خوشحالي بود که سالها دنبالش مي گشتم. همون خوشحالي عيد. همون نويد آمدن بهار. همون عطر گلهاي بهاري. همون خوشحالي ديدن اولين شکوفه هاي درختهاي باغچه. اون نشوني ها , همون چشما وهمون دهن نشونيهاي دخترکوچولويي بود که هنوز چندماهي از به دنيا آمدنش نمي گذشت. همون دختر کوچولويي که صبح يک روز بهاري روي تخت کنار مادرش خوابيده بود . چشماش بسته بود ولي همون چشماي گرد رو برام تداعي مي کرد. دهنش باز بود و همون حالت رو داشت. مادرش هم همون نشوني ها رو داشت. چهره اش کمي تغيير کرده بود اما هنوزم نشوني هاي بچه گي شو به صورت داشت.اون هنوز براي من دختر عمه اي بود که از سالهاي قبل مي شناختم هرچند حالا آسايش زندگي ام بود و مادر دخترم بود . دختري که در وجودش معني بهار رو فهميدم ومعني آفرينش رو فهميدم . فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ

چلچله ها تا آمدن بهار فقط 9 روز ديگه مونده

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

جملات قشنگ وبلاگ شفا را دوست دارم . اين يگي رو محض نمونه ببينيد:
” عشق مانند يك كلوچه نيست كه بتوانيم به قطعات بزرگ و كوچك تقسيمش كنيم. فقط يكيست و سراسر عشق است و بسيار وسيع و بي پايان مي نمايد.“
کاري ندارم چه کسي گفته . نمي دونم آشناست يا غريبه؟ اما حرفش به دلم نشست .
اين يکي جواب سوال سختي است که يکي از دوستان ازم پرسيد . دو هفته بود که دربارش فکر مي کردم . از جواب هايي که به ذهنم مي آمد راضي نبودم . اما فکر کنم تا حدودي اين جمله تکميل کننده باشد.
” صدايي در ته هر چيزي نهفته است، كه به زبانِ عجيبي ما را به خوب بودن تشويق مي كند.“
شما هم يک سري به محمد بزنيد شايد شما رو هم با دست پر برگردوند.

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Monday, March 11, 2002

از امروز مي خواهم در مورد عيد وآداب و رسوم عيد نوروز مطالبي را که از اين ور و اونور جمع ميکنم بنويسم. اين نوشته ها دو تا خصوصيت دارند :
اول اينکه من اونها را قبل از اين نمي دونستم يا اگرم مي دونستم فراموش کرده بودم يا شايدم احتمال ميدم که در آينده فراموش کنم . پس يادداشتشون مي کنم که يادم نرود.
دوما از اين مطالب خوشم آمده و احساس کردم ارزش دوباره تايپ کردن رو داره .
البته چون مطالب اينجا به ترتيب تاريخ نگهداري مي شوند يک صفحه ديگر براي ذخيره صحيح اونها درست خواهم کرد. (انشاالله)
در لابلاي اين مطالب شايد هم حرفهاي مربوط يا نامربوط ديگري هم بزنم که اقتضاي وبلاگ است.
خوب براي امروز ديگه بسه فقط اين جمله را هم داشته باشيد:
تا آمدن بهار فقط 10 روز ديگه مونده چلچله ها شمارش معکوس را با من شروع کنيد : 10

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

چندتا کار هست که توي ليست کارهايي که بايد انجام دهم گذاشتم. براي اينکه يادم نره بايد يک جايي يادداشت شون مي کردم. ديدم چه جايي بهتر از دفترچه خاطرات خصوصيم که هميشه جلو چشممه و اينجوري کسي هم نمي بينه!!
1-تصحيح ليست وبلاگهاي هم زبان به همراه توضيحات لازم تا همون بلايي که سر حسين درخشان آمد سر من نياد
2- پاسخ گويي به ايميل هاي جواب داده نشده که تعدادشون در دو ميل باکس به 120 عدد رسيده است
3-نوشتن درباره نظر آقاي شمس الواعظين
4-نوشتن درباره وبلاگ عمومي
5-سبزکردن سبزه عيد به همراه کاشتن سوسن و سنبل والبته بنفشه براي عيد توي همين باغچه

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Thursday, March 07, 2002


دو کاربرد از انرژي اتمي.:يک- دو.

اين خبر را هم در مورد عروسک ايراني بخوانيد به خصوص اين جمله را:
"به گفته آقای چينی فروشان، به دليل كيفيت نامرغوب عروسک های ايرانی، ساخت اين عروسك‌ ها به چين واگذار شد."حالا فهميديد چرا اسم اين آقا چينی فروشان، است؟

وقتي مطلب Sunday, December 16, 2001 را مي نوشتم فکرش هم نمي کردم که يه روزي مجبور بشم دوباره به اش ارجاع بدم اما در جواب سوال جناب لامپ عزيز بايد بگم براي 28 ساعت اش مي شه يک کاري کرد ولي اون ده دقيقه اش را ديگه بايد دست به دامن جناب انشتين بشي.

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Friday, March 01, 2002

اين يک تهديد جدي است.


جناب آقاي لامپ يا بهرام خان ويا هر اسم ديگري که دوست داريد
امروز مطلبي در وبلاگتان خواندم که در تاريخ February 28 نوشته بوديد اگر آدرس دقيق اش را مي خواهيد سطر اول پاراگراف سوم.
ازخواندن اين مطلب شما خيلي ناراحت شدم اگر راست اش را بخواهيد بسيار ناراحت شدم و يا به قول دوپونت از اون هم بالاتر خيلي ناراحت شدم. پيش خودم گفتم لعنت برشيطون ( البته با اجازه ( پيرمرد يعني همون دريانورد پير)سرافين تو يعني اسم خودت را مي گذاري دوست آنوقت اين بهرام عزيز داره اون سر دنيا نيم سوز ميشه تازه بيچاره ديپلم هم داره. اين بود که تصميم گرفتم تا دير نشده دست به کار بشم و فوري برات از شرکتمون هرچي بيمه عمر براي لامپ هاي گرد( همون لامپهاي حبابي) و لامپهاي پشمالو و لامپهاي رياضي دون شاغل در دانشکده هنر و لامپهاي مقيم شارلوت ولامپ هاي اديتور نويس و انواع و اقسام ديگه بود گرفتم و توسط DHL فرستادم که خداي نکرده دير نرسه و بازماندگان عزيز در تاريکي نمونند. هرچند که نبودن لامپ مصيبت بزرگي است ولي بلاخره در نبودش مي تونند از شمع هم استفاده کنند البته شرکت ما انواع بيمه هاي جانبي براي استفاده کنندگان از شمع هم داره که به عنوان يک دوست پيشنهاد ميکنم حتما به عنوان ارثيه از خودتون به جا بگذاريد . اگر هم فرصت نشداصلا نگران نباشيد . وقتي براي مراسم مربوطه ميام اونجا با خودم مي آرم. اصلا حرف شم نزن هيچ زحمتي نيست . .مگه من با چند تا لامپ مثل تو دوستم و هر روز وبلاگشون رو مي خونم و تازه از اونم بالاتر لينکشون رو مي گذارم بالاي صفحه ام تا باعث روشنايي بشه؟ اصلا ناراحت مي شم اگه از اين حرفها بزني. فقط دوتا اشکال کوچيک وجود داره اول اينکه اين شرکت ما از ارائه اين سرويس براي کساني که اسمشون پروانه است معذور است که در اين مورد خاص فکر نمي کنم مشکلي پيش بياد. اما اگر هم پيش امد مي توني روي دوستي من حساب کني.ولي مورد دوم که مشکل بزرگنري هم هست و متاسفانه از دست من هم هيچ کاري ساخته نيست اينکه شرکت ما در مورد لامپهاي وبلاگنويس يک قانون سختي داره که حتما بايد قبل از نيم سوز شدن يا پاکسوز شدن يا {هرچي} سوز شدن وبلاگ لامپ حنما يک وبلاگ مشابه بايد به جاي اون نصب شود در غير اين صورت لامپ خاطي ازسرپيچ باز شده و با تيغ اره از محل اتصال به سرپيچ به دو نيم شده و از آن به عنوان جا شمعي استفاده خواهد شد تا عبرت سايرين شود.

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin


My blog is worth $11,855.34.
How much is your blog worth?