بابا و دخترش

بابا و دختراش

Thursday, April 18, 2002

وبلاگ پنجره رو هم به ليست اضافه خواهم کرد . توضيح اش رو در وبلاگ عمومي دادم.
اين شعر مهرخ را هم که مريم تو وبلاگ اش گذاشته بود اينجا مي گذارم . خيلي دوست اش دارم:

اي فلاني
دو سه خطي بنويس
ساده تر ، رنگي تر
در پي قافيه و واژه نباش
سوژه امروزي، بگذر از دلسوزي
لله هايي همه دلسوز تر از مادرشان
بي خيال از غم فردايي از عاقبت و آخرشان
من هنوز معتقدم ، مي توان عشق به آنان آموخت
مي شود در به در واژه بازار نبود
مي توان تقديم كرد
و پشيزي به پشيزي نفروخت
مي توان عشق به آنان آموخت...........
مهرخ 28/1/76
*********

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Wednesday, April 17, 2002

چند وقت بود که مي خواستم يک چند تا لينک جديد به ليستم اضافه کنم تنبلي باعث شد که تا حالا به تعويق بيفته ولي ديگه امروز يک کمي اش رو انجام داد بقيه اش هم انشا اله به زودی. چند تا نکته رو هم بايد درباره شون بگم:
1- اينها تنها وبلاگهايي نيست که من مي خونم
2-بعضی از انها رو هر روز مي خونم بعضی ها رو چند روز درميان
3-با بعضی از اين نويسنده ها با ايميل آشنا شدم وبا بعضي هاشونم دوست شدم.
4-اين ليست ممکنه هر چند وقت يکبار تغيير کنه
5-براي خوندن بعضي هاشون دليل دارم وبرای بعضي ها هم ندارم همونطوري که براي نخوندن بعضي وبلاگها دليل دارم و البته براي بعضي هاشون هم نه !؟
بعضي از دلايلم بدون هيچ ترتيب منطقی ای اينه:
پرواز: آدم را مي بره اون بالا بالا ها
گلدون : اين هم همينطور
هودر: يعني شما دليلش رو نمي دونيد؟
مرمرو : دير به دير مي نويسه ولي خوب مي نويسه
آسمان های تاريک : اونقدر ها هم که نشون مي ده تاريک نيست.
عبدالله خدابنده:هر بارآوردن اسمش دوبار آدم رويِاد خدا مي اندازه
ليلاي ليلي:هر دومون مهاجريم اما نمي دونم مبدا و مقصدمون هم يکيه يا نه؟
حامد بنايي:نويسنده اولين جستجوگر وبلاگي که من ارش استفاده کردم
روی جاده‌ی نمناک:نميدونم چرا ولي دوست دارم بخونمش
غيبتهاي دانشجويي : اینها هم خيلي بامزه اند مگه نه؟
گل کوهی و آِيدا: اينها هم با من همکاراند وهمزبان گرچه معنی اسم وبلاگ آيدا رو نمي دونم!
كـــــــــوچ:مي خونمش چون نشريه ايرانيان مهاجره!
خاطرات مشبك : شما هم بخونيد تا بفهميد
حياط خلوت:از سه ماه پيش منتظرم که تزشو تموم کنه وبياد. بدجوري نگرانشم
سروش: اين هم چندوقتي هر روز ميرم سراغش ببينم کي برميگرده
Daftare Sepid :آدم صادقيه و چون به عمه جان شون علاقه داشته به وبلاگ نويسي رو آورده مي گيد نه بريد آرشيوشو بخونيد. خوش به حالش اقلا مي دونه براي کي مي نويسه.
سيز يف : اين هم که رفيق خودمه
باباى ژينا :غير از اينکه دوگان هميم . همدانشگاهي سابقم هستيم.
الواح شيشه اي:معمار سکوت
با شما نيستم :وبلاگ استاد
يه گاز سيب سرخ : خيلي وقته که نمي نويسه ولي هنوز اينجا است
زهره: با هم همکاريم تازه قراره بياد استراليا تا تعداد وبلاگ نويساي استراليا يکي اضافه بشه!
زهرا : ياد باد آنکه نهانش نظری با ما بود!
فوضولک:بچه خوبيه
دختر شمالي: وبلاگ دختر شمالي رو مي خونم چون يه جورايي شمالي ها رو دوست دارم. فکر بد نکنيد ما آردامون وبيختيم و الکمون هم آويختيم! ولي يک کمکي با شمالي ها احساس خويشاوندي مي کنم. از همشهري هاي کرموني مون که خيري نديديم. اقلا شايد از اين شمالي ها خيري به ما برسه. !
عصيان : هم همکارمه هم شماليه!
رضا علی : خيلي وقت ها با نظراتش موافقم
: دنياي كارتون و كاريكاتور اين وبلاگ رو مي خونم چون محلي براي آشنا شدن با ديگران و نظراتشون و البته لذت بردن از مطالب قشنگ.
شفا: محلي براي يادگرفتن چيزهايي که نمي دونم.
خورشيد خانم و : Pinkfloydish :اين دوتا مثل دوقلوهاي افسانه اي همش دنبال پيدا کردن هم اند اگرچه يکي شون کمي ديرتر به دنيا آمده اما هردوشون مهربون و با احساس اند
زهير معصوميان: بچه با استعدادي به نظر مي آد. هرچند بنده استعداد سنجم هميشه درست کار نمي کنه!؟
کاپيتان هادوک و بلبل ميلان:من از قديم الايام مخلص اين کوسه پير و دارودسته اش بودم.
سالک و کشکول: راه حل هر مشگلي رو سالک توي کشکولش داره
درويش:آنچه زر ميشود از پرتو آن قلب سياه .............کيميايي است که در صحبت درويشان است
تنها چند واژه :از نظر دانشگاهي با هم خواهر - برادريم!!!
يك جعبه شكلات:اينام که مثل خودم اند ققط از نظر جغرافيايي 3.14 راديان اختلاف داريم.
کاوه اسماعيلي: ؟؟!!
پرشيامون:از نوشته هاش خوشم مي آيد
راديو پيک : تنها راديويي که برای وبلاگ من تبليغ کرد
ادامه دارد...

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Thursday, April 11, 2002

فردا سالروز تولد منه .سالها پيش روزی مثل فردا توی يکي از گوشه هاي ايران من به دنيا آمدم. پدرم از کارمندان وزارت کشور بود و مثل همه فرمانداران و بخشداران هر چند سالي در يک گوشه اي از ايران خدمت مي کرد. به همين دليل بود که آن شبي که من مي خواستم به دنيا بيايم پدر و مادرم به دور از آب و خاک پدری ( که گوشهء سرسبزی از ديار لاهيجان بود) و همينطور به دور ازخانه و خاندان مادری( که در ديار کرمان بود) درخانه کوچک و در يک شهر کوچک که روزگاری شهر مرد بزرگی بود چشم انتظار بدنيا آمدن اولين فرزندشان بودند. به غير از آن دو نفر, مادر بزرگم و قابله اي که مامای شهر بود هم به انتظار نشسته بودند. مادرم با وجودی که زنی جوان بود ولی خسته از نه ماه بارداری درکشاکش دردی عجيب بود . درد نگه داشتن پاره ای از وجود خويش يا دل کندن از آن. زايمان سختي بود مادر بزرگم دعا مي کرد و حتي زن ماما هم دعا مي کرد. فرياد های زائو در تمام طول شب ادامه داشت . وقتی که نويد سپيده دميد پدرم مضطرب و درمانده دست هايش را بالا برد وپروردگارش خدای ابراهيم را نيايش کرد و وقتی که اذان صبح بلند شد من به دنيا آمدم. پدرم من را در دست های خودش گرفته بود . گويا به شدت گريه مي کردم . هنوز هم هروقت بعد از يک سفر دراز راهی خانه پدری می شوم و او در آغوشم مي گيرد گريه مي کنم و او هم گريه مي کند. شايد به ياد عهدي که با خدايش کرد . نام پور سينا را بر من نهادند و در يک گوشم اذان و در ديگری اقامه گفتند . از آن روزها و لحظات چيزی به ياد نمي آورم . اما هنوز هر وقت به مسئله يا مشکلی برخورد مي کنم تمام شب را تا صبح بيدار مي مانم و فکر می کنم و وقتی که سپيده دميد خدايي را که من را آفريد نيايش می کنم چون اوست که بوده و هست و همه چيز از اوست. خدايي که من را جان داد و نعمت های فراوان داد . تو را می پرستم و تو را ستايش می کنم ای دانای هستی . دست من گير و ياريم کن که تو تنها پناهگاه منی. الله غني و انتم فقرا... رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Saturday, April 06, 2002

يك ويروس ديگه


سلام دوستان
امروز يك ايميل از دوستي كه خيلي كم ازش ايميل مي‌گيرم دريافت كردم كه حاوي متني نبود ولي در عوض دوفايل در خودش داشت و يك عنوان عجيب و غريب . بدبيني ايرانيم به كمكم آمد و بدون باز كردن فايل ها آنرا حذف كردم. بعد ديدم به يكي ديگر از دوستان از همون ايميل ها ولي ظاهرا با نام من رسيده كه خوشبختانه ايشان هم احتياط هاي لازم را به خرج دادند و بازش نكردند . لذا همينجا از همه دوستاني كه اين متن را مي‌بينند مي‌خواهم كه از اين به بعد در صورت دريافت هر نامه حاوي فايلي از جانب من يا آن را كاملا حذف كنند و يا قبل از بازكردن فايل ها يك سوال در مورد اصل بودن ايميل از من بكنند. تا انشاالله يك روزي اين دوستان خرابكارما به بلوغ فكري برسند.

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Thursday, April 04, 2002

گويا يك مدتي هست كه ميزان مواداصلي خون من كم و زياد شده به نظرم قند خونم بالا رفته و فشار خونم پايين آمده ولي چربي خونم سرجاشه . امروز مجبور شدم كه يك تست ديگه هم انجام بدم البته به توصيه يكي از دوستان . اين هم نتيجه تست :
44 points is in the 21 through 50 precent
You are a casual weblogger. You only blog when you have nothing better to do, which is not very often. There's nothing wrong with that. But if you'd post a little more often, you'd make your readers very happy.

* These results are just for fun. Do not sue me. Have a sense of humour.
خوب انگار كه غلظت وبلاگ خونم هم پايين آمده. چاره‌اي نيست مثل اينكه بايد دوباره شروع كرد. پس بسم الله . يا علي مدد.

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin


My blog is worth $11,855.34.
How much is your blog worth?